ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

23/8/90

سلام خانوم طلا، یک چیزی رو برات خواستم بگم ،عزیزم توی شبکه من و تو ماهواره یک برنامه ای است به اسم آکادمی گوگوش توش مسابقه آواز است . یک آهنگی هست که همشون باهم خوندند و ما اون رو ضبط کردیم فکر کنم شما روزی 100 بار اون رو گوش می دی تا تموم میشه میگی بادا(بازم ) و من باز اون آهنگ رو برات میذارم. خانوم طلا حال آجان هنوز  خوب نیست براش دعا کن. ...
23 آبان 1390

بدون عنوان

سلام عسل طلا ، ببخشید زیاد حوصله ندارم،آخه بابام مریضه و نگرانشم . بابام تو بیمارستانه دعا کن خدا زود شفاش بده. عزیزم دیشب که شام خوردیم،من و بابا داشتیم سفره رو جمع می کردیم که یکدفعه بابا گفت بهاره اینجا رو دیدم همه باقیمونده غذا رو ریختی روی زمین و داری باکفگیر هم می زنی و قتی هم ما دو تا نگات کردیم زدی زیر خنده انقدر قشنگ خندیدی که ما هم شروع به خنده کردیم، ...
18 آبان 1390

بدون عنوان

سلام عزیز دلم. ببخشید چند وقته برات مطلب نمی نویسم.آخه همش درگیر مریضی آجان و کارهای دیگر هستیم. خانوم طلا امروز هوا برفیه می خوام بعد از ظهر اگر سمت ماهم برف می اومد ببرمت بیرون و برف رنشون بدم. راستی آجان حالش خیلی بده و بنده خدا ضعیف شده .امیدوارم حالش خوب بشه و زود از بیمارستان مرخص بشه.خانومی یادم رفت بهت بگم هفته پیش جای آش دندونیت خاتون خانوم و عمه برایت کادو آوردند . خاتون خانوم همسایه مامان سارا ٢ جفت جوراب و عمه بلوز آورد.من هم از هفته پیش رسما رانندگیم رو شروع کردم.     ...
17 آبان 1390

8/7/90

سلام عزیز دلم ،این مطالب رو دیروز نوشتم ولی به خاطر اینکه برای بیمه تکمیلیم یک مشکلی پیش اومده بود همه این مطالب پاک شد. خانوم طلا پنج شنبه روز پر باری بود ،صبح که از خواب بیدار شدیم مامان سارا زنگ زد و گفت که برای شما دندونی درست کرده وبین همسایه ها تقسیم کرده و به ما گفت شما هم بیایید. ما هم رفتیم و بعد از خوردن اون خواستیم با موبایل عکس بندازیم که شما نذاشتی و داخل موبایل یک سری آهنگ کودکانه است که می خواستی به آن گوش بدی.بعد از خوردن صبحانه شما رو با خانه اسباب بازی پیش زندایی زهرا و پارسا بردیم . شما از اونجا خیلی خوشت اومد و خوب با اسباب بازی ها و بچه ها بازی می کردی.بعد از ظهر خاله مهری اومد خونه مامان سارا و ما هم برای ناهار رفت...
8 آبان 1390
1